دوباره "من" دوباره "تو"

به نام خداوان یکاد الذین کفرو الیزلقونک بابصارهم لما سمعو الذکر و یقولونانه لمجنون و ما هو الا ذکر للعالمین ...▬▬▬x▬▬▬▬▬▬x▬▬من: سارا متولد دي 68 - دانشجوي رشته ي كامپيوترهمسرم: علي متولد خرداد 65 - ليسانس شيمي▬▬▬x▬▬▬▬▬▬x▬▬كي ميخواد فردا تو رو از من بگيره؟كاش خونش ويرونه شه آتيش بگيرهما بايد فردا رو از دنيا بگيريمما اگه از هم جدا بشيم ميميريمما بايد قدر اين روزا رو بدونيم▬▬▬x▬▬▬▬▬▬x▬▬به امید روزی که با هم و در کنار هم بیایم و بنویسیم -----> خدايا شكرت... خيلي وقته از نوشتن ِ متن بالا ميگذره و حالا ما باهميم و الان دارم كنار عشقم، نفسم، زندگيم مينويسم...▬▬▬x▬▬▬▬▬▬x▬▬آشناییمون: بامدادِ جمعه 3/12/86اولین بار که صداشو شنیدم: شبِ 3/12/86اولین بار که همو دیدیم: یکشنبه 5/12/86دومین بار که همو دیدیم: 4شنبه 8/12/86سومین بار که همون دیدیم: یکشنبه 12/12/86مادرشوهری اومدن خونمون واسه آشنایی: 5شنبه 25/9/88مادروشوهری و خواهرشوهری اومدن خونمون: جمعه 4/10/88خواستگاریِ رسمی: دوشنبه 28/10/88خریدِ حلقه: يكشنبه 25/11/88آزمایش خون: شنبه 8/12/88بله برون: 4شنبه 12/12/88ثبتِ رسمی ِ عشقمون: 5شنبه 13/12/88* عروسیمون:24/12/91 *▬▬▬x▬▬▬▬▬▬x▬▬با توکل بر خدا،هیشکی نباشه از عشقش جدا...☻♥☻█/█/.||. ||. ســـــــــارا & عــــــــــلی دوباره "من" دوباره "تو" ...ادامه مطلب

سلام ، حالتون خوبه؟کسی هنوز اینجا هست آیا؟ هومممممنمیدونم چرا یهویی دلم هوای اینجا رو کرد و اومدم، یه سر وبلاگ دوستان زدم ک آخرین وبلاگای آپدیت شده به ترتیب مال 10روز، 23روز و 118 روز قبل بود :)چقد یه دوباره "من" دوباره "تو" ...ادامه مطلب

اسفند با همه ی دل نگرانی هاش خیلی خوب بود... هیجانی ک واسه عید و خرید بین همه بود خیلی خیلی ذوق میداد بهمتازشم اینکه با چیزای کوچیک و خریدایی ک تهنایی برا همسر میکردم سوپرایزش میکردم همراه با مراسمِ اهدا و شعرایی ک میخوندم کلی کیف میداد و میخندیدیمچهارشنبه سوری هم که خیلی خوش گذشت همه خونه ی مادربزرگه بودیم و بزن برقص...  سال ۹۴ هم با همه ی اتفاقای خوب و بدش تموم شد و سال جدید داره میاد... اگه از دوباره "من" دوباره "تو" ...ادامه مطلب

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

دوباره "من" دوباره "تو" ...

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

دوباره "من" دوباره "تو" ...

18+5 

با همون رمز قبلی...

دوباره "من" دوباره "تو" ...

باهاش قهرم...  اتفاقا اونم قهره!  میگه شام بیار و سفره رو پهن میکنم...  میدونه از صب اینقد حرص خوردم هیچی نتونستم بخورم تا آخر پای سفره میشینه و به زور غذا رو میزاره دهنم تا بخورم بعدم میگه تا ظرفتو خالی نکردی حق نداری از سر سفره بری کنار!!!  (درگوشی نوشت: ببین هنوز نیومدی چه اختلافی بینمون انداختی )      پاییز رسما از جمعه خودنمایی کرد با بارون شدیدی که بارید و هوا رو از این رو به اون رو کرد  دقیقا از عروسی خواهرشوهری به بعد خونه مادرشوهری اینا نرفتم  ینی موقعیتش پیش نیومد و واقعا دلم تنگ شده دیگه براشون:- الانم همسر واسه کاری رفته اونجا و بنده خونه مامی م دوباره "من" دوباره "تو" ...ادامه مطلب

درسته دلخورم ازت اما... تا میام سر جام بخابم با وجود اینکه اینهمه بدخوابی ولی مث همیشه تو اوجِ خواب دستات باز میشه تا سرم روی شونه هات جا بگیره مگه میشه هنوز چیزی تو دلم بمونه    + دوست جونای گلممممم باید یه معذرت خواهی کنم ازتون بابت پست قبل که گمراهتون کردم... ما هنو نی نی نداریم کهههههه... تازه میخوایم اقدام کنیم واسه تشکیلِ نی نی  ولی از همین الان تبریکاتونُ پذیرا میباشیم و خیلی بسیار هم مچکر بزای ابراز ذوقتون    دوباره "من" دوباره "تو" ...ادامه مطلب

2ماهی میشه خیلی ریز روزای استرس زا شروع شد اما هربار با امید دادن به همدیگه گذروندیم... 

اما از دیشب به شدت حالمون بده و از استرس همه سیستم بدنمون بهم ریخته :(

 

میشه دعا کنید بخیر بگذره این روزامون؟ 

منتظر یه خبریم ک آینده مونو مشخص میکنه که اگه بد باشه چندسال زندگیمون برمیگرده عقب و خیلی از چیزا و کارایی که براش برنامه داشتیم بهم میریزه :((

خیلی خیلی به دعاهاتون نیاز داریم :(

 

+ خدایا ینی میشه این زمستون هم سوپرایزمون کنی و یه خاطره ی خوبِ دیگه برامون رقم بسازی؟ 

 

دوباره "من" دوباره "تو" ...

ولنتاین امسال خیلی خاص بود، اما نه با کادوهای گرون قیمت...    صب که بیدار میشم میزنگه و میگه فلان کانال عضو هستی؟ چند دقیقه بعد میبینم 1پست از طرف خودش برام گذاشته و ولنتاین رو تبریک گفته... اونم در صورتی که فک نمیکردم با این همه مشغله ی فکری اصلا یادش باشه   زودتر از روزای دیگه از سرکار میاد و تا آخر شب به جز وقت ناهار و شام و چایی بقیه ی دقیقه ها رو تو بغل هم میگذرونیم و کلی مسخره بازیا و لوس لوسیای مخصوص خودمون... ینیااااا مث زالو چسبیده بودیم و میلولیدیم به هم، کلی خوچ گذشت و خندیدیم   و یه مبلغ کوچیکی که به کارتم میریزه...      بعله... با همین چیزای کوچیک ه دوباره "من" دوباره "تو" ...ادامه مطلب